آنیاآنیا، تا این لحظه: 10 سال و 27 روز سن داره
عشق مامانی و باباییعشق مامانی و بابایی، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

آنیا دختر زیبای من

وقتی که دخترم صورتش حساسیت می کنه

مهربونم سلام   چهارم اردیبهشت ماه 93 روزی بود که دخترم صورتت چهار روزه که حساسیت کرده لپات قرمز شده بودن انقدر بانمک شده بودی اینم اولین روزی بود که صورتت شروع به حساسیت کردو بردیمت دکتر یه شربت و کرم داد کم کم داری خوب می شی.راستی خوشگل بابا دکتر وزنت کرد و گفت پنج و نیم کیلو شدی نسبت به ماه قبل یک کیلو وزنت اضافه شده .همه دوست دارن پرنسسم.   ...
5 خرداد 1393

اولین عروسی که دخترم با ما امد

  به نام مهربونم انیا   دیروز دوم اردیبهشت ماه 93بود که مارو برا عروسی دعوت کرده بودن نمی دونستیم که ببریمت یا نه تصمیم گرفتیم ببریمت  از یه طرف هم هوا بارونی بود و سرد خیلی می ترسیدم که سرما بخوری به هر حال بردیمت من یکمی تو ماشین نگه داشتم تا مامانت رفت یه سری به مهمونا بزنه بعد تو ماشین کلی با هم حرف زدیم و خندوندمت و خوابت برد یه کم بعد بیدار شدی با مامانت برگشتیم،برگشتی هوای سرد باعث شده بود یه کم دل درد بگیری رفتیم خونه مامان بزرگ بابات شام خوردیم و یه هویی شروع به گریه کردن کردی و دلدردت شروع شد ناچار برگشتیم خونه شب یه کم گریه کردی بعد خوابیدی. اینم اولین عروسی بود که نا تمام برگشتیم دختر خوشگلم مهربونم. ...
3 خرداد 1393

اولین روز با بابایی تو خونه مامان بزرگ

به نام انیا پرنسس من دیروز سی اردیبهشت 93  اولین روزی بود که مامانت با مامان بزرگ رفتن بیرون و تو رو گذاشتن پیش من و دو تای با هم انقدر بازی کردیم و خندوندمت و تو بغلم گردوندمت و لالایی خوندم و اروم تو بغلم خوابت برد اولین روزی بود که با هم تنهایی پیش هم لالایی کردیم دوست دارم پرنسس من.   ...
31 ارديبهشت 1393

شبی که دخترم خیلی گریه کرد

دخترنازم سلام   بیست و نهم اردیبهشت بود که انیا خانم خوشگل ساعت 11  شروع به گریه کردن کردی طوری گریه می کردی که از چشات اشک جاری می شد تا اینکه با مامانت رفتیم ماشین سواری همین که سوار ماشین شدی نمی دونم همون لحظه گریت تموم شد یک ساعت تمام تو خیابونهای شهر گشت زدیم تا اینکه خوابت برد برگشتیم خونه مامان بزرگت همین که رسیدیم چشاتو واز کردی مامانت برد خونه شب تا ساعت 3 نخوابیده بودی خلاصه چند روزی شبا همش شب زنده داری داریم با این همه خاطراتی خیلی خوب و شیرین برامون تداعی می شه همه مون خیلی دوست داریم دختر خوشگلم. . ...
30 ارديبهشت 1393