آنیاآنیا، تا این لحظه: 10 سال و 17 روز سن داره
عشق مامانی و باباییعشق مامانی و بابایی، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

آنیا دختر زیبای من

اولین عطسه انیا

سلام  آنیا جون    منم زنداییتم عزیزم. اولین خاطره خوبت واسه من که من متوجه شدم و به مامانیت گفتم عطست بود که عصر پنجشنبه ساعت 5.25 دقیقه زدی. تو دردونه یه همه ما هستی،میمیریم واسه تو. وقتی نمیبینیمت دلمون واست کوچولو میشه :) هممون دوست داریم.   ...
23 ارديبهشت 1393

خاطرات شروع یک زندگی زیبا

  به نام انکه زندگی را با یک تولد شورو عشق  می بخشد دختر نازم آنیا امروز  20 اردیبهشت 93 که 29 روز از تولدت میگذره و روز به روز خوشگلتر میشی چند روز پیش داشتیم می بردیمت دکتر وقتی لباسات رو می پوشیندیم  دیدیم لباسات اندازت نمی شه یه سرهم صورتی خوشگل بود که 3 بار بیشتر نتونستی بپوشی ،داری هر روز فندف و فندوق تر می شی چشمات هر روز یه رنگ خاص می گیره یه روز به مامات شبیه می شی یه روز به بابات یه روز به خالت . هر روز لحظه شماری می کنم که زودتر بزرگ شی  با هم بریم گردش ،سینما خوش بگذرونیم .خیلی دوست دارم دختر خوشگلم.     ...
22 ارديبهشت 1393

خاطره اي ازخاله ثنا

خاطراتي از بيمارستان  آنيا ،خاله جون سلام من ثنا هستم خاله جونت ،امروز ١٧ارديبهشت ماه سال٩٣هستش وآنياجون تو الان٢٨ روزه هستي يه خاطره ازبيمارستان برات دارم ٢١فروردين بود كه٩ماه بود لحظه شماري مي كردم به دنيا بيايي شب قبل متولد شدنت تنونستم بخوابم هي منتظر بودم كه هرچه زود تر به دنيا بيايي تا اين كه صبح ساعت هفت و نيم با مادر جون رفتيم بيمارستان پيش مامانت٠ساعت هشت و نيم مامانتو بردن اتاق عمل  ساعت تقريبا ٩بود كه تورا آوردن بيرون ٠يه دختر خوشگل وتپل  با موهاي سياه مخملي كه همگي باديدنت خيلي خوشحال شديم .اين اولين خاطره من ازتو ،توبيمارستان بود.     ...
17 ارديبهشت 1393