اولین عروسی که دخترم با ما امد
به نام مهربونم انیا
دیروز دوم اردیبهشت ماه 93بود که مارو برا عروسی دعوت کرده بودن نمی دونستیم که ببریمت یا نه تصمیم گرفتیم ببریمت از یه طرف هم هوا بارونی بود و سرد خیلی می ترسیدم که سرما بخوری به هر حال بردیمت من یکمی تو ماشین نگه داشتم تا مامانت رفت یه سری به مهمونا بزنه بعد تو ماشین کلی با هم حرف زدیم و خندوندمت و خوابت برد یه کم بعد بیدار شدی با مامانت برگشتیم،برگشتی هوای سرد باعث شده بود یه کم دل درد بگیری رفتیم خونه مامان بزرگ بابات شام خوردیم و یه هویی شروع به گریه کردن کردی و دلدردت شروع شد ناچار برگشتیم خونه شب یه کم گریه کردی بعد خوابیدی. اینم اولین عروسی بود که نا تمام برگشتیم دختر خوشگلم مهربونم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی