آنیاآنیا، تا این لحظه: 10 سال و 29 روز سن داره
عشق مامانی و باباییعشق مامانی و بابایی، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

آنیا دختر زیبای من

یه خاطره تلخ

1394/5/10 8:15
نویسنده : بابایی
733 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم سلام

امروز 10 مرداد صبح ساعت 8  اتفاقی که 8 مرداد اتفاق افتاد رو واست می نویسم. طبق معمول هر پنجشنبه ساعت 1 ظهر امدیم دنبالت ،مامانت پیاده شد و رفت از مهد بگیردت ، دیدم یه کم طول کشید  فکر کردم حتما باز حاضرت  نکردن   به    همین  خا طرطول کشید. بعد  تو بغل مامانت دیدم برات بای بای کردم تو هم عکس والعمل نشون ندادی اولش فکر کردم  تازه از خواب بیدار شدی . متوجه نشده بودم که دستت زخم شده وقتی که امدی ماشین دیدم دستت رو با چسب بستن یه هویی بد جوری یکه خوردم از مامانت پرسیدم چی شده انگشت انیا ،گفت تو مهد چون تازه داره راه میره یه هویی افتادی و دستت  خراش  افتاده چیزه خاصی نیست ،خیلی نارحت شدم وعصبانی بودم ولی خودم رو کنترل کردم .هنوز نفهمیده بودم که گوشت انگشتت کلا بریده شده بعد از ظهر بود که طبق معمول هر پنجشنبه میریم باغ تا جمعه شب . روز بعدش تو باغ خاستم پانسمان دستت رو باز کنم تا هوا بخره زود خوب شه دیدم بابا چه خراشی چه زخمی انگشتت حداقل 3 سانت از گوشتش بریده شده همون لحظه انگاری یه پارچ اب سر ریختن رو سرم داشت گریم می گرفت ، تو مهد گفته بودن چیزی نیست یه زخم کوچیکه درحالی که  این زخم کم کمش 3 تا بخیه می خواست سریع منو مامانت و خالت سوار ماشین شدیم بردمت دکتر رسیدیم درمانگاه دکتر یه نگاهی کرد و گفت دیر اوردین باید همون روز میاوردین تا بخیه می زدیم چون عمقش زیاده  باید همینطور باز نگهش دارین تا خودش خوب شه و نزارید عفونت کنه یه شرب انتی بیوتیک هم بهت دادا تا انگشتت عفونت نکنه،نمی دونی اون لحظه که یادم میفته که دستت انطوری زخم شده بود و داشتی گریه میکردی و من نبودم دیو نه میشم خیلی اذیت شده بودی میدونم خیلی هم گریه کردی درحالی که من نزاشتم یه خراش رو دستت بیفته چه برسه به این بریدگی عمیق الان هم صبح داشتم میومدم مامانت موند خونه تا ازت مراقبت کنه تا دستت زود خوب شه . یه روز خیلی سختی بود برام . نمی دونی چند سال پیر شدم وقتی دستت رو اونطوری می بینم  حالم بهم میخوره . خلاصه خیلی دوست دارم از خدا می خوام هر چه سریع تر خوب شی دختر نازم. از مسئولین مهد میخوام خدایی نکرده هر اتفاق هر چند کوچیک رو همون لحظه به اولیا خبر بدن .ا لان هم معلوم نیست جای زخم رو انگشتش می مونه یا نه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)