آنیاآنیا، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
عشق مامانی و باباییعشق مامانی و بابایی، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره
داداش علیداداش علی، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

آنیا دختر زیبای من

خاطره ای از شب بارانی

1393/7/12 9:14
نویسنده : بابایی
1,143 بازدید
اشتراک گذاری

 سلامی به گرمی نگاهای زیبایت دخترم

دیروز یکی از شبایی بود که خیلی زیاد داشت تو شهرمون یعنی ارومیه بارون می بارید من از روزهای بارونی و ابری خیلی خوشم میاد تو این روزها یه آرامش خاصی پیدا می کنم ، دو روزه که خیلی آروم و نازنازی شدی . جمعه 11 مهر ماه  93عصر ساعت 6 بود که مامان بزرگت زنگ زد و گفت داریم میریم بند برا شام شما هم بیایید ،بارون هم داشت نم نم می بارید حاضر شدیم  و راه افتادیم لباسای پائیزیت رو تنت کرده بودیم  هوا خیلی عالی بود یه کمی بیرون دور زدیم و رفیتیم بند برا شام همه دور هم شدیم و سفارش دل و قلوه و جگر دادیم  وقتی که جگر رو اوردن یه هوی خودتو می خواستی بندازی رو غذا ،شروع کردی به نق زدن یه حرکاتی نشون می دادی که انگاری 100 ساله جگر خوری، آخر سر مامانت یه کم بهت جیگر دادو اروم شدی دخترم عینه بابات جگر خور میشی عاشق جگری این اولین جیگری بود که تو 6 ماهگیت یه کم خوردی، بعد کمی تو کری یرت تکون دادن و خوابت برد که عکس خوابیدنت رو هم برات گذاشتم خیلی ناز شدی دخترم .دوستدار همیشگیت باباو مامان

 

پسندها (3)

نظرات (2)

مامانی
12 مهر 93 14:35
سلام انیا کوچولو عیدت مبارک..به منم سر بزن
مامان نازنین جون
15 مهر 93 23:55
خدا حفظش کنه این خوشگل خانم رو ،ولی مامانی جیگر بهش دادی به نظرت از الان زود نیست